حکومت دینی از تجربۀ اسلام گرایی تا آزمون های تازۀ پسا اسلام گرایی قسمت دوم
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

هدف از اشارات بالا این است تا اندکی برای خواننده آشکار شود که حکومت دینی در بستر تاریخ از تجربۀ اندکی برخوردار بوده و تنها در  مقطع خاصی حکومت دینی بعد از ظهور پیامبراسلام به تجربه گرفته شد که آن هم از نگاۀ زمانی خیلی اندک بود. بعد از پایان دورۀ خلافت گلیم نظام دینی را که پیامبر بنیاد نهاده بود، به کلی برچیده شد. هرچند رخداد های سقیفۀ بنی ساعده، مداخلۀ عبدالرحمان ابن عوف در شورای تعیین خلیفه بعد از حضرت عمر، رخداد حمله به خانۀ حضرت عثمان، جنگ جمل و بازی سیاسی معاویه در برابر حضرت علی بر بنیاد های نظامی را که پیامبر اساس نهاده بود، بی تاثیر نبود و اما بعد از رسیدن معاویه به قدرت همه چیز وارونه شد. نظام موروثی و ملوکیت جای نظام خلافت را گرفت و در واقع معاویه با این کارش بییاد های  نظام اسلامی را مورد حمله قرار داد و پنبه یی را که پیامبر و یارانش دست کم رشته بودند . وی به کلی آن را پنبه نمود. حرکت 180 درجه یی معاویه از نظام محمدی و پناه بردن او به آغوش ملوکیت، تمامی امید ها را برای ساختن نظام اسلامی به یاس مبدل کرد. بویژه زمانی که او یزید را خلاف توصیۀ پیامبر به نیابت خود برگزید. قسمت دوم

پس از آن قیام های زیادی در برابر حکام مستبد اموی صورت گرفت که در راس بیشتر این قیام ها خانوادۀ حضرت علی بود. به گواهی تاریخ چه شکنجه ها، اذیت ها و کشتاری های بیرحمانۀ درنمد پیچیدن ها نبود که حکام اموی بر ضد اولادۀ علی به اجرا نگذاشتند.  طعن و لعن اموی ها بر علی و خانوادۀ او از طریق منابر مساجد به امری شبانه روزی مبدل شده بود تا آنکه عمر ابن عبدالعزیز دستور منع دشنام به خانوادۀ علی را صادر کرد. قیام عباسی ها به رهبری ابومسلم خراسانی باز هم نتوانست در انتقال قدرت از ملوکیت به خلافت اثر گذار شود و این قیام بوسیلۀ منصور عباسی سرکوب گردید و رهبر قیام ابومسلم را به بهانۀ دعوت به حج بیت الله به شهادت رسانید و گوشت او را بر لشکریانش خورانید. از آن به بعد هر گونه قیام های مردمی را عباسی ها به شدت سرکوب کردند و جنگ مذهب بر ضد مذهب را تشدید بخشیدند. دشمنان خود را به شمول ناراضیان و متفکران، فقها و صوفی ها متهم به کفر و زندقه نمودند و هزاران انسان بیگناه را به نام های مختلف به چوبه های دار آویختند. شاید داستان قیام صوفی مشهور و متفکر قرن جهارم و فقهای مشهور ابن تیمیه و ابن را همه گان شنیده باشند که چگونه به جرم مخالفت با نظام عباسی بصورت بیرحمانه به شهادت رسیدند و به زندان ها افتادند.

این گونه سرکوب ها همراه با جنگ های تهاجمی از بیرون بر جهان اسلام ادامه یافت تا آنکه شرک و خرافات و استبداد سرتاپای جهان اسلام را فراگرفت و زمینه برای تهاجم قدرت های استعماری غرب بر جهان اسلام میسر گردید . در موج لشکر کشی های استعماری غرب بر شرق قیام آوران زیادی در جهان اسلام بر ضد استعمارگران غربی قدعلم کردند. این در حالی بود که کمر ملت های مسلمان زیر بار جنگ های صلیبی از خمیده گی راست نشده بود و هنور از تحت سیطرۀ خلفای عیاش و فاسد عثمانی رهایی نیافته بودند.

در چنین شرایط حساس و خیلی خطرناک مردی به نام عبدالوهاب نجدی در قرن هژدهم در نجد یکی از قبیله های عربستان قیام نمود و هدف قیامش را مبارزه برضد شرک و خرافات اعلان کرد. او مدعی بود که عامل اساسی سیطره و نفوذ استعمار غرب بر جهان اسلام اشاعه و گسترش خرافات در جهان اسلام است . وی برای اثبات ادعا های خود به آیات و احادیث پیامبر تمسک جست . برای اولین بار درختی را قطع نمود که مردم در آن تکه های مراد بسته می کردند. او می گفت که زیارت پوششی برای توجیۀ اهداف استعماری است که استعمار غرب تمامی بدبختی ها ، فقر و تنگدستی های مرگبار تحمیل شده بر شرقی ها بوسیلۀ زیارت ها توجیه میکردند. زیارت ابزاری در دست استعمار گردیده بود تا مردم را برای علاج درد ها رهایی از تنگدستی ها و قرضداری ها به فریب تازه بکشانند. قیام او که زیر عنوان نوزایی مورد بحث است. هدف از آن اساعۀ افکار دینی  و گسترش فرهنگ اسلامی بر ضد استعمار بود؛ اما با تاسف که جریان نوزایی درست به قوام نرسید و پرورش نیافت تا بالاخره در اسارت اهل سعود درآمد و به ابزاری برای حکومت داری آنان مبدل گردید. اکنون تنها ظاهر گرایی و گریز از تاویل و تفسیر و تمسک جستن به ظاهر شریعت از جمله میراث های وهابیت اند که امروز برای اهل سعود به ارث مانده است . هنوز کمتر از یک قرن از دعوت وهاب نجدی سپری نشده بود که سید جمال الدین افغان جریان اصلاحی را در کشور های اسلامی بوجود آورد. وی با سفر های زیاد، تبلیغات شبانه روزی، نشرات مختلف در  کشور های گوناگون توانست یک جریان اصلاحی را از ایران تا هندوستان، ترکیه، مصر، فرانسه و لندن پیریزی کند. هرچند نتوانست از دیوار های فولادین استبداد عبدالرحمان خان به کشور خود عبور کند و جریان اصلاحی اش را در وطن خودش پیاده نماید. در نتیجه جریان اولی دراسارت اهل سعود در آمد و جریان دومی پس از وفات سید در چهار دیوار های طلایی سلطان عبدالحمید به مرض سرطان استخوان الاشه جان داد و اما جریان اصلاحی او بعد از وفاتش به عکس جریان نوزایی چنان سیاسی شد که حتا از فعالیت های فرهنگی بدور ماند. هسته هایی از این جریان در کشور هایی چون ایران، مصر،ترکیه، هند و جا های دیگر تشکیل گردید. قاآنی و روحانی در ایران، شیخ عبده، شکور رضا و حسن البنا در مغرب اسلامی، اربکان در ترکیه و ابوالکلام آزاد، اقبال و مودودی در نیم قاره به مثابۀ پیروان سید عرض اندام کردند. راهیان این جریان تاکنون برای ساختن نظامی توفیق نیافته اند. تجاوز شوروی به افغانستان نوعی تحرک نظامی و جهادی را در سراسر جهان اسلام بوجود آورد و بریگارد های اسلامی از سراسر جهان از کشور های خلیج گرفته تا شاخۀ افریقا، اروپا و جنوب آسیا به پشاور سرازیر شدند و به صفوف مجاهدین افغان پیوستند. فرسایشی شدن جهاد مردم افغانستان و وابستگی آن به استخبارات غرب و شرق و کشور های منطقه مانند پاکستان، ایران، هند، ترکیه، ازبکستان و ... سبب شد که دستاورد های مجاهدین افغان بعد از پیروزی مجاهدین و سقوط داکتر نجیب، قربانی کشمکش های جناحی و گروهی رهبران خود فروختۀ جهادی شود.

حال پرسش این است که دلیل اصلی ناکامی جهاد مردم افغانستان در فرسایشی شدن و وابستگی های استخباراتی آن است یا ناتوانی های رهبری رهبران مجاهدین و ضعف مدیریت آنان است یا وجهۀ بیشتر سیاسی شدن جنبش جهادی و یا علل و عوامل دیگر در آن نقش دارد. هر یک از عناصر یاد شده در ناکامی مجاهدین افغانستان نقش دارد و اما ناکارایی مدیریتی و اسلام گرایی سیاسی آنان که هر دو به مثابۀ لازم و ملزوم یکدیگر اند، در شکست آنان تاثیر بیشتری دارد. آنقدر ها ناموجه نیست که دهۀ بعد از نود قرن بیستم را شکست سیاسی اسلام نام نهاده اند. در این دهه بود که جریان اسلام گرایی بصورت نمادین در افغانستان شکست خورد. شکست اسلام سیاسی در افغانستان یاس سنگینی را در میان اسلام گرا های جهان بوجود آورد که سبب چند دستگی ها در میان آنان شد. در واقع احیای جریان های سلفی و ظاهر گرا در کشور های خلیج و پاکستان نتیجۀ شکست منطقی اسلام گرایان است که مانند مار زخمی از بدنۀ نهضت اسلامی سر بیرون کرد.

اسلام سیاسی تنها به قلت تیوریک دچار نبود، بلکه به نسبت گرایش بیش از حد سیاسی، از کار فرهنگی بدور ماند و در نتیجه از میان توده ها تجرید گردید؛ زیرا شعار های انقلابی می توانند در زمان قیام و انقلاب کارگر باشند و اما در زمان استقرار مصرف این گونه شعار های میان تهی تیر شده تلقی می شود. جریان اسلام گرایی از پشتوانه های نیرومند تیوریک محروم شد و از ارایۀ طرح های کارای فرهنگی، اجتماعی؛ سیاسی و اقتصادی در سطح ملی بدور ماند؛ زیرا با ابزار های سیاسی کمتر ممکن است تا صادقانه قلب های مردم را شکار نمود؛ بویژه در زمان استقرار که مردم بی صبرانه انتظار دستاورد های انقلاب را در سر می پرورند. اسلام گرا ها نه تنها از ارایۀ تیوری های لازم اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی معذور گردیدند؛ بلکه به عکس چنان در شوخ و شنگ زنده گی غرق شدند که ناز و نعمت زنده گی همه چیز را در آنان به باد فراموشی گذاشت. دو آتشه ترین انقلابیون دیروزی به تاراجگر ترین انقلابیون دورۀ استقرار مبدل شدند. شاید شماری ها دلیل این را نبود خاستگاۀ فکری برای طرح تیوری های سازنده در زمان استقرار تلقی کنند. هرچند این هم جای بحث دارد و اما دلیل اصلی این فقر تیوریک، بیشتر در سیاسی شدن اسلام گرا ها است که شیرۀ اندیشۀ اسلامی را در پای ایده ئولوژی های خود ساختۀ خود  قربانی کردند. سیاسی شدن بیشتر حتا شیمۀ افکار ایده ئولوژیک آنان را ربود و تقوای دینی چه که حتا تقوای سیاسی را هم از آنان گرفت. هر گاه رهبران و فرماندهان جهادی سابق اندکی هم تقوای سیاسی میداشتند، به این پیمانه آبرو و حیثیت اسلام سیاسی را زیر سوال نمی بردند و اسلام را بدنام نمی گردانیدند. این ها نه تنها نتوانستند، وارد لایه های گوناگون اجتماعی شوند و برای مشارکت ملی کار های مثمر ثمری انجام بدهند، به عکس چنان به تاراج و غارت پرداختند که حتا ابتدایی ترین امید های مردم را برای ساختن یک حکومت دینی نقش بر آب نمودند. تاراج و غارت و رو آوردن به زنده گی لکس و سر بیرون کردن از ناز و نعمت های ننگین چنان آنان را از خود بیگانه نمود که اندکترین فکری هم برای ساختن حکومت دینی در آنان باقی نماند.  بدون تردید غارت گری اسلام گرایان افغانستان به مثابۀ لکه ننگین بر دامان اسلام گرایی واقع شد؛ بلکه به این هم محدود نمانده و بصورت بیرحمانه یی به ارزش زدایی دینی رو آوردند. ریشه های در حال شگوفای دینی را برای ساختن یک نظام عادلانۀ انسانی نیز خشکانیدند. چنان در غارت های بی رویه غرق شدند که کمترین طرحی هم برای مشارکت های ملی نتوانستند، ارایه کنند. خاستگاۀ پربار و تنومند تیوریک دین را از باروری ماندند. با حرکت های سیاسی خود خواهانه و تکروانه همه ارزش های دینی را به باد دادند و در این راه چنان افراط کردند که حتا بر ارزش های ایده ئولوژیک خود نیز پای نهادند. نه تنها این که کمترین کاری برای ساختن یک حکومت دینی نکردند و کارنامه های آنان مانند لکۀ ننگی بر دامان روند ساختن یک حکومت دینی است که بدترین تجربۀ حکومت دینی را از خود به یادگار ماندند.

اسلام گرایان گویا با کشیدن نقاب تقدیس بر روی خویش، چنان اسلام را کوچک کردند و خوردتر از عقب نقاب ها جهان را به تماشا گرفتند که زاویۀ دید شان فراتر از سوراخ های تنگ مسجد چه که کوچک تر از نیفال سوزن های این فرزند نامادران است . اسلام گرایان در هر کشوری با دشواری منحصر به فردی دچار بودند وهستند. هرگاه در ا فغانستان با چنین دشواری های شرمناک رو به رو هستند. در نیم قاره و کشور های دیگر با دشواری های دیگری از این دست رو به رو بوده و با سیلی از مشکلات دست وپنجه نرم می کنند. چنان درگیر تیوریک شده اند که در قبض و بسط شریعت پا در گل مانده اند که حتا برای رهایی از بن بست از انجام کمترین کاری ناتوان شده اند. این درگیری ها سبب شده که در میان مردم راه باز نکرده اند و در انتخابات های ریاست جمهوری و پارلمانی رای کافی بدست آورده نمی توانند. چه رسد به این که بصورت مسالمت آمیز به قدرت برسند و اندوخته های شان را برای ساختن یک حکومت دینی به تجربه بگیرند.


March 3rd, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي